واقعا حال عجیبیه خیلی حرف برای گفتن دارم ولی دلم نمیخواد چیزی بگم. میتونم بگم اوضاع بد نیست چون در واقع حالم هنوز کاملا مخاالف خوب بودن نیست. امروز کتابو برام آورد یه خیابون نزدیک خونه ما. دوتا بستنی گرفتم بیست دقیقه ای دیر کرد چون تو ترافیک بود منم تو این بیست دقیقه بستنی خودمو خوردم ماله اونم دادم یه زنه که گوشه خیابون نشسته بود چون داشت آب میشد. وقتیم رسید گفتم بستنیتو دادم به اون زنه! خیلی پیاده روی کردم وقتی هدست میذارم قابلیت اینو دارم فاصله بین دو شهرو طی کنم خیلی لذت بخشه دیدن این همه آدم و سعی کردن برای رسیدن به رد کابوس روی چهره هاشون.

- باید بگردیم تا آدمای خوبو پیدا کنیم، برعکس آدمای دم دستی
- وقتی کمترین نیاز را به حرف زدن داشتیم نوازنده ی ویولنی را دیوانه کردیم: حالا هر شب باوجود حس داشتن کارخانه ای از قرص ها در معده اش گوشه آسایشگاه آرام بر لبه ی تختی فی و رنگ پریده می نشیند و برای شیطان می نوازد!
- دنیایی پر شده از جهنمی ها: وحشی، متغیر و تنها
- "و چنان رفتی که گویی جدایی تو را شادمان می کرد ."
- عنم میگیره وقتی آدماییو میبینم که دو دستی به همه چیه زندگیشون چسبیدن.
- خودم تو زمان حال زندگی میکنم، دلم تو گذشته
- یعنی از همین جا میشه دنیا رو فتح کرد؟ فکر نکنم ولی بیا بگیم: عب نداره اگه اشتباه کردیم
- all we need, is one good shoot
- اولین سبک موسیقی که دوست داشتم پاپ بود بعد تبدیل شد به پاپ-راک و حالا راک از علاقه هام به حساب میاد. شنیدن این آهنگو از دست ندید:
 

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها