احوالات پاره وقت



این مدت که فقط یه ناظر منفعل بودم مثل خدا، فهمیدم زیادی قرن بیست یکمی هستی. قرنی که توش کارای بشر خیلی قابل درک نیست. بنظر خیلی وقته دنبال یه شادی میگردی: یه شادی بی انتها، پُر از احوالات تکراری، پرُ از عکسهای سلفی با ژست های نمایشی، پُر از بقیه، پُر از قمارای دو سر باخت. میدونی بنظرم وارد بازی قرن شدی. باید یه فکری کرد.
+ تو آمار ابتدایی تحقیقم پسرا افسرده تر بودن.


من ازت دوری میکنم و تو از چشمم میفتی داخل چاهی که به یه دنیای مجازی راه داره یه جا آروم میشینی به تماشا. با خودت میگی: این دیوونه هنوزم به آینده ی بهار این سالهای تکراریش امیدواره با اینکه بین دریایی از متغییرهایی که همیشه میگفت ازشون بیزاره داره خفه میشه.

میگم بین خودمون باشه من صداشو میشنوم اون اینو نمیدونه: بهتر، اینطوری واقعی تر میشه. با خودم میگم: آخر چاه این سالای تکراری به آسمون راه داره کاش میشد بهت توضیحش داد که این تئاتری که داری میبینی هیچیش واقعی نیست نویسنده اش هروئینی بوده. پاشو از رو صندلیت پاشو که تا آسمون خیلی راهه


برای خیلیامون این وبلاگ شده تنها نقطه ی امن دنیا یه نقطه امن لا به لای زندگیمون: شبیه تنها دیوارِ با دَر اطرافمون برا خلاصی از دست جنب و جوشهای بیخود، جنگای داخلی، سقوطای بی مرگ، خنده های زورکیِ حال بهم زن و تنها راه نجات از دست این سکوت کُشنده.

- پیدا شدن یه دوست جدیدو میشه به فال نیک گرفت

- یه زمانهایی رو هم باید به یادآوری آینده اختصاص داد

- چرا بیشتر مواقع ترجیح میدیم به جای پله از مسیر مخصوص معلولا استفاده کنیم؟

- کم نیستن کسایی که فقط سیگار میکشن برای مخ زنی اگه مخی باشه!



دقت کردین که خیلیا حتی رفتارهای روزمره شونم عرضه و تقاضایی شده: هیچ چی ارزش این تغییر رو نداره. بگذریم بنظرم وقتی شب میشه زندگی لذت بخش تر میشه حتی قشنگ تر. اصن بنظرم طلوع ماه قشنگ تر از طلوع خورشیده

- شایع بودم یاس گوش میداد:


پنج شنبه عصر رفتم بیرون که چرخی بزنم که هوا ابری شد با ابرای سیاه. میشد دید که مردم قدمهاشونو سریع تر برمیدارن چون رعد و برق مثل یه لامپ یهو آسمانو روشن میکرد. بر عکس بقیه من قدمامو آروم تر برمیداشتم چون علاقه عجیبی به رعد و برق دارم: گوشه ی یه آپارتمان یه جا برای نشستن پیدا کردم که بیشترین میدان دید رو به آسمون داشت نیم ساعتی همینطور گذشت که مادرم زنگ زد که بیا خطرناکه و فلان که منم دیگه برگشتم منظره های قشنگی رو دیدم.

- یه دوست تنبلیم دارم که تعریف میکرد درست وقتی میخواست فصل تنبلیِ کتاب "از حال بد به حال خوب" رو شروع کنه کتابو گم کرده.

- آدم بعضی موقع ها دلش برای نفرت انگیزترین آدمای زندگیشم میسوزه برای دست و پا زدنهای بیهوده اش که هر لحظه اونو بیشتر به پایین میکشه.

- یه کار خوب با یه آدم ثابت .

- اینجا عشق طعمه ی حریقی ساختگی شده و همه فقط دارن تماشا میکنن: کپسول آتش نشانی فقط یه قدم با اونا فاصله داره.

- کاش خنده ی آدما تو دستخطشون معلوم بود یا حسشون نسبت بهت.

{منچستر با جان کندن 2-1 برد از وستهام. نمیشه امید داشت که

باخت 1-0 با بارسا رو جبران کنه}


- آدمایی که خوب زندگی میکنن خوبم میمیرن // تنگه ابوقریب
- بیچاره هنری که بابک جهانبخش فکر میکنه رسالتی از اون رو به دوش داره.
- یکیم نوشته بود راه که بیفتی، پشمات میریزه.
- خیلی وقته دیگه برای درختام پلاک گذاشتن ولی تو هنوزم همون احمق همیشگی هستی و این خوبه.
- با گیتاری شکسته بر دوش در امتداد ساحلی غروب گرفته شروع کرد قدمهایش را. مسیر مشخص بود: به سمت رویایی تف شده در گذشته.
- یکیم یه فیلم فرستاده نوشته پلنگ وطنی: نهایت بشه اینا رو خرای وطنی حساب کرد.
- "اگر اهدافت تو را از ازدحام دور میکند، تنها بمان!"
- میدونستی زمان مقدم بر هستیه حتی؟
- با همه ی این اتفاقا هنوزم احساس میکنم امسال سال خوبیه.
- زندگی شده چشمانَش و هر نوع ندیدنی رهاییه: قسم به سلسله های دیدار
- دیگه ساعت 6 و نیم هوا تاریک نیست منم دیگه اون آدم سابق نیستم.
- اون زمانا هیشکی اونو نمیدید اما میدونی مهم چی بود؟ مهم این بود که اون ادامه داد.

دوست دارم به زندگیم مثل یک فیلم نگاه کنم: فیلمی که همیشه حواسم به موسیقی متنش هست.
- این درسته که: "عشق مهمه و احترام از اون مهمتر"

شاید وقتی دور و برمون شلوغ نباشه
بتونیم "با خویشتن نشستن" رو تجربه کنیم
شاید وقتی "در خویشتن نشستیم"
بتونیم بفهمیم واقعا چی میخوایم
شاید وقتی فهمیدیم واقعا چی میخوایم
بتونیم بعد سالها یه روز خوب رو تجربه کنیم ;)
//Have a hope.


این مدت که فقط یه ناظر منفعل بودم مثل خدا، فهمیدم زیادی قرن بیست یکمی هستی. قرنی که توش کارای بشر خیلی قابل درک نیست. بنظر خیلی وقته دنبال یه شادی میگردی: یه شادی بی انتها، پُر از احوالات تکراری، پرُ از عکسهای سلفی با ژست های نمایشی، پُر از بقیه، پُر از قمارای دو سر باخت. میدونی بنظرم وارد بازی قرن شدی. باید یه فکری کرد.

من ازت دوری میکنم و تو از چشمم میفتی داخل چاهی که به یه دنیای مجازی راه داره یه جا آروم میشینی به تماشا. با خودت میگی: این دیوونه هنوزم به آینده ی بهار این سالهای تکراریش امیدواره با اینکه بین دریایی از متغییرهایی که همیشه میگفت ازشون بیزاره داره خفه میشه.

میگم بین خودمون باشه من صداشو میشنوم اون اینو نمیدونه: بهتر، اینطوری واقعی تر میشه. با خودم میگم: آخر چاه این سالای تکراری به آسمون راه داره کاش میشد بهت توضیحش داد که این تئاتری که داری میبینی هیچیش واقعی نیست نویسنده اش هروئینی بوده. پاشو از رو صندلیت پاشو که تا آسمون خیلی راهه


برای خیلیامون این وبلاگ شده تنها نقطه ی امن دنیا یه نقطه امن لا به لای زندگیمون: مثه آخرین فرصت برای وارد کردن یه رمز درست ورود بعد چند بار اشتباه زدن، برای خلاصی از دست جنب و جوشهای بیخود، جنگای داخلی، سقوطای بی مرگ، خنده های زورکیِ حال بهم زن و تنها راه نجات از دست سکوتی که هر لحظه تو کل بدنت پخش میشه

- پیدا شدن یه دوست جدیدو میشه به فال نیک گرفت

- یه زمانهایی رو هم باید به یادآوری آینده اختصاص داد

- بیشتر مواقع ترجیح میدیم به جای پله از مسیر مخصوص معلولا استفاده کنیم، چرا؟




دوست دارم به زندگیم مثل یک فیلم نگاه کنم: فیلمی که همیشه حواسم به موسیقی متنش هست.
 
- این درسته که: "عشق مهمه و احترام از اون مهمتر"

شاید وقتی دور و برمون شلوغ نباشه
بتونیم "با خویشتن نشستن" رو تجربه کنیم
شاید وقتی "در خویشتن نشستیم"
بتونیم بفهمیم واقعا چی میخوایم
شاید وقتی فهمیدیم واقعا چی میخوایم
بتونیم بعد سالها یه روز خوب رو تجربه کنیم ;)
//Have a hope.


این مدت که فقط یه ناظر منفعل بودم مثل خدا، فهمیدم زیادی قرن بیست یکمی هستی. قرنی که توش کارای بشر خیلی قابل درک نیست. بنظر خیلی وقته دنبال یه شادی میگردی: یه شادی بی انتها، پُر از احوالات تکراری، پرُ از عکسهای سلفی با ژست های نمایشی، پُر از بقیه، پُر از قمارای دو سر باخت. میدونی بنظرم وارد بازی قرن شدی. باید یه فکری کرد.

من ازت دوری میکنم و تو از چشمم میفتی داخل چاهی که به یه دنیای مجازی راه داره یه جا آروم میشینی به تماشا. با خودت میگی: این دیوونه هنوزم به آینده ی بهار این سالهای تکراریش امیدواره با اینکه بین دریایی از متغییرهایی که همیشه میگفت ازشون بیزاره داره خفه میشه.

میگم بین خودمون باشه من صداشو میشنوم اون اینو نمیدونه: بهتر، اینطوری واقعی تر میشه. با خودم میگم: آخر چاه این سالای تکراری به آسمون راه داره کاش میشد بهت توضیحش داد که این تئاتری که داری میبینی هیچیش واقعی نیست نویسنده اش هروئینی بوده. پاشو از رو صندلیت پاشو که تا آسمون خیلی راهه


برای خیلیامون این وبلاگ شده تنها نقطه ی امن دنیا یه نقطه امن لا به لای زندگیمون: مثه آخرین فرصت برای وارد کردن یه رمز درست ورود بعد چند بار اشتباه زدن، برای خلاصی از دست جنب و جوشهای بیخود، جنگای داخلی، سقوطای بی مرگ، خنده های زورکیِ حال بهم زن و تنها راه نجات از دست سکوتی که هر لحظه تو کل بدنت پخش میشه

- پیدا شدن یه دوست جدیدو میشه به فال نیک گرفت

- یه زمانهایی رو هم باید به یادآوری آینده اختصاص داد

- بیشتر مواقع ترجیح میدیم به جای پله از مسیر مخصوص معلولا استفاده کنیم، چرا؟




بیشتر کارای مقاله ام انجام شده از تقریبا اواسطش دونفری انجامش دادیم هفته بعد (!) احتمالا با هم بریم سی تا پرسشنامه آخر رو جم و جور کنیم. امروز فهمیدم اونم زمانِ حالاشو دوس نداره. واقعا چه خبره تو این خراب شده شاید همه ی اینا یه توهم باشه اینکه هر روز آدمایی رو ببینی که به نوعی هنرمندن: مینویسن، شعر میگن، عکاسی میکنن، طراحی میکنن، ساز میزنن ولی همشون اومدن اینجا که فراموش کنن، که بیخیالش بشن. یه دختره هست که عاشق نویسندگیه من نوشته هاشو ندیدم ولی تعریفشو شنیدم با همه ی اینا این آدم هر روز دنبال کتابای روانشناسی میگرده که حالشو خوب کنه میتونم بفهمم که موقع راه رفتن داره خودشو حمل میکنه، اصطکاک رو میشه حس کرد. بیخیال بذار بگذریم باید در به در دنبال یه روزنه امیدبخش گشت چون منم شنیدم که میگن:
شروعی که دوسش داری بهتر از پایانیه که دوسش نداری.
 

- احساس میکنم چند وقته کرخت و بی حس شدم. ولی خوبه که هنوزم با شنیدن یه موزیک خاص، با دیدن یه عکس از یه لحظه کمیاب یا با خوندن یه شعر از حسین صفا میتونم ذوقی رو حس کنم که با رگام تو کل بدنم پخش میشه. راستی درسته که وقتی بی حس میشیم زندگی راحت تر میشه؟ نمیدونم.

- دوستم دیشب پیام داده نوشته: "روزت مبارک" با خودم میگم بسم الله، مگه روز چیه؟ تقویمو نگاه میکنم چیزی ننوشته ازش پرسیدم مگه روز چیه؟ نوشت "12 می روز جهانی پرستار میباشد، ک*مغز" با خودم گفتم: بابا این دیگه کیه (!) و نوشتم: آهااا حال داریناا.
- مثلا اگه صبح قرار باشه برم دوتا نانِ بربریِ داغ بگیرم تو مسیر برگشت تا رسیدن به در خونه ناگهان بَدل شده به یه دونه نان بربری داغ. اینجا دیگه بحث لایف استایل و این سوسول بازیا نیست بنظرم شوما فقط باید کار خدا رو تماشا کنی.


+ نشست نقد و بررسی برنامه عصر جدید با حضور علیخانی و بشیر حسینی در دانشگاه تهران برگزار شد. در این نشست دانشجویی که با لحنی انتقادی سخن می‌گفت به بخشی از صحبت‌های بشیر حسینی اشاره کرد [که گفته بود دانشجویان دانشگاه تهران اخمالو هستند] و گفت: گفتید اخمالو هستیم بله چرا نباشیم؟ وقتی در یک برنامه تلویزیونی مثل عصر جدید از خانواده شهدا استفاده ابزاری می‌شود تا پوششی برای رویکرد غربی برنامه باشد چرا اخمالو نباشیم؟ وقتی زن‌ها یا حضور ندارند و یا وقتی حضور دارند از آنها سوالاتی از این قبیل می‌شود که همسرت چه می‌گوید اگر غذا درست نکنی؟ معلوم است که عصبانی می‌شویم.
http://bayanbox.ir/view/2171933188596190316/IMG-20190512-103326-366.jpg


یادم نمیاد روزیو که به اندازه امروز خواسته باشم حرف بزنم شبیه حس داشتن یه انرژی کاذب. امروز لا به لای کارامون کم فرصت شد حرف بزنیم از طرفی اولین باریم شد که از خودمون گفتیم: قبوله که آدما آشغالن و در نتیجه جامعه غیر قابل تحمل، ولی قبول کن مام جزی ازش هستیم و ختما میدونیم که آدما یاد میگیرن حتی آشغال بودنو. آخر این حرفای نسبتا عجیب با خودم میگم یه جاهایش شبیه دیالوگ گفتن شدا کاش طولانی تر بود نکته های مثبت و منفی ای داشت، مثبتاش بیشتر. میدونم داریم خیلی کند پیش میریم این خوبه و آخرشم معلوم نیست.
- روزا چقدر طولانی شدن و این یعنی عذاب بیشتر. شبا بهم این حسو میده که انگار من فقط توی دنیام.
- این موسیقی متن زیبا رو از سریال Game of thrones بشنوید:

دریافت


به احترام همه ی اون لحظه هایی که دنیا برات نخ نما شد،

به احترام همه ی شروع هایی که یه قدم دیگه به آخر خط نزدیکترت کرد،

به احترام همه ی امکانهایی که تا ابد ازت سلب شد،
و به احترام تک نگاهی که تا مغز استخوانت نفوذ کرد.

بایــــــــــــــــــــــد ادامــــــــــــــــــــــــه داد

باید دنبال حال خوب بود
از نوع خاصش، از نوع خودت و بدونیم که "طبیعت معطل ما نمی مونه"



خب کم کم به لحظات ملکوتی امتحانات نزدیک میشیم این ترم امتحانات ملویی در پیشه با اینکه کتاب کودک سالم و ایضا استادش شلوار خیس کن بنظر میاد و همچنین اختلالات با اون استاد نچسب و گوهش ولی فرصت بسیار و راه نیز . استاد بهمون نمره کامل روش تحقیق رو داد و خب منتظریم ببینیم استاد کی وقت داره درباره تحلیل داده ها بیشتر بهمون یاد بده ایضا spss. فلذا این درس برای امتحانا شوت می شود و تابستان ادامه ی کارای مقاله. حسرت من اینه که این ترم فناوری داشتیم درس به این شیرینی این استاده (که نمیدونم کی استادش کرده) خراب کرد تا این حد که به فلش میگفت فلاش :| . درس آمار هم جای جالبی بود چون خیلیا برا فرار از ریاضی اومدن تجربی و این رشته ولی حالا اینجام باهاشون کار داره در این حد که یکی از دخترا درسخون کلاس میگفت می خواد استاد خصوصی برای آمار بگیره :دی

دیگه چی بگم آها سه فصلش رو خوندم ولی برگشتم دوباره بخونمش و همون دوسه خطیم که درباره ی اشاره گر هست هم برام جالبه تا آخر تابستون باید اینو تموم کنم برای بعدشم برنامه هایی دارم ولی باید ببینم چطور پیش میرم. این مدتم باید حواسم باشه برای تابستانم یه کاری جور کنم که فعلا کار تو یه جایی برام هفتاد درصدی اوکی شده ببینم چی میشه.


باید بدونیم نتیجه همیشه یه آدم خوب و مهربون تر نیست وقتی میگیم خودت باش: حتی درباره ی خودمون .

این موسیقی عالی رو از دست ندید.

اثر رامین جوادی - موسیقی متن فصل هشتم سریال GOT

دریافت


خب کم کم به لحظات ملکوتی امتحانات نزدیک میشیم این ترم امتحانات ملویی در پیشه با اینکه کتاب کودک سالم و ایضا استادش شلوار خیس کن بنظر میاد و همچنین اختلالات با اون استاد نچسب و گوهش ولی فرصت بسیار و راه نیز . استاد بهمون نمره کامل روش تحقیق رو داد و خب منتظریم ببینیم استاد کی وقت داره درباره تحلیل داده ها بیشتر بهمون یاد بده ایضا spss. فلذا این درس برای امتحانا شوت می شود و تابستان ادامه ی کارای مقاله. حسرت من اینه که این ترم فناوری داشتیم درس به این شیرینی این استاده (که نمیدونم کی استادش کرده) خراب کرد تا این حد که به فلش میگفت فلاش :| . درس آمار هم جای جالبی بود چون خیلیا برا فرار از ریاضی اومدن تجربی و این رشته ولی حالا اینجام باهاشون کار داره در این حد که یکی از دخترا درسخون کلاس میگفت می خواد استاد خصوصی برای آمار بگیره :دی

دیگه چی بگم آها سه فصلش رو خوندم ولی برگشتم دوباره بخونمش و همون دوسه خطیم که درباره ی اشاره گر هست هم برام جالبه تا آخر تابستون باید اینو تموم کنم برای بعدشم برنامه هایی دارم ولی باید ببینم چطور پیش میرم. این مدتم باید حواسم باشه برای تابستانم یه کاری جور کنم که فعلا کار تو یه جایی برام هفتاد درصدی اوکی شده ببینم چی میشه.

- پشت هر تصمیمی یه صفر یه یک هست: یه آره یه نه، یه میخوام یه نمیخوام

- و رقصان میگذرم از آستانه ی اجبار .


واقعا حال عجیبیه خیلی حرف برای گفتن دارم ولی دلم نمیخواد چیزی بگم. میتونم بگم اوضاع بد نیست چون در واقع حالم هنوز کاملا مخاالف خوب بودن نیست. امروز کتابو برام آورد یه خیابون نزدیک خونه ما. دوتا بستنی گرفتم بیست دقیقه ای دیر کرد چون تو ترافیک بود منم تو این بیست دقیقه بستنی خودمو خوردم ماله اونم دادم یه زنه که گوشه خیابون نشسته بود چون داشت آب میشد. وقتیم رسید گفتم بستنیتو دادم به اون زنه! خیلی پیاده روی کردم وقتی هدست میذارم قابلیت اینو دارم فاصله بین دو شهرو طی کنم خیلی لذت بخشه دیدن این همه آدم و سعی کردن برای رسیدن به رد کابوس روی چهره هاشون.

- باید بگردیم تا آدمای خوبو پیدا کنیم، برعکس آدمای دم دستی
- وقتی کمترین نیاز را به حرف زدن داشتیم نوازنده ی ویولنی را دیوانه کردیم: حالا هر شب باوجود حس داشتن کارخانه ای از قرص ها در معده اش گوشه آسایشگاه آرام بر لبه ی تختی فی و رنگ پریده می نشیند و برای شیطان می نوازد!
- دنیایی پر شده از جهنمی ها: وحشی، متغیر و تنها
- "و چنان رفتی که گویی جدایی تو را شادمان می کرد ."
- عنم میگیره وقتی آدماییو میبینم که دو دستی به همه چیه زندگیشون چسبیدن.
- خودم تو زمان حال زندگی میکنم، دلم تو گذشته
- یعنی از همین جا میشه دنیا رو فتح کرد؟ فکر نکنم ولی بیا بگیم: عب نداره اگه اشتباه کردیم
- all we need, is one good shoot
- اولین سبک موسیقی که دوست داشتم پاپ بود بعد تبدیل شد به پاپ-راک و حالا راک از علاقه هام به حساب میاد. شنیدن این آهنگو از دست ندید:
 

قبول دارم هنوز حتی نفهمیده تفریحات آدما میتونه با هم فرق داشته باشه: 
        یکی ممکنه از رفتن به دل طبیعت هیجان زده بشه
        یکی با زندگی لای کتابای گوشه اتاقش
        یکی از سهیم بودن تو خوب شدن حال یه آدم
        یکی با گرفتن یه عکس از عمق چشم آدما
        یکی از تنهاییش لذت میبره حاضر نیست با هیچی عوضش کنه
        یکی با گوش دادن به یه موزیک از همه سر و صداهای دنیا خلاص میشه
        یکی همه دنیا شده یه لپ تاپ با if و else هایی که هنوز نوشته نشدن
ناراحت نشیم اگه تفریحاتمون ممکنه با بیشتر آدمای جامعه ای که توش زندگی میکنیم فرق داشته باشه کافیه فقط یه نگاهی به گروه های اکثریت جامعه ات بندازی اونوقت حساب کار دست میاد.

دیروز دم غروب با پسر عمو رفتیم از درخت همسایه شاتوت جمع کردیم تقریبا پر یه قابلمه شد. بعدم رفتم خونه اش یکم از تنهایی در اومد چون میشد فهمید این روزا چقدر کرخت و بی روح شده.

- دیدین تو یه برهه ی زمانی هی تلاش میکنی و هی نمیشه، حتی شده نزدیکشم میشی ولی بازم همه چی اون لحظه ی آخر خراب میشه انگار هیچوقت اون چیزی که میخوای نمیشه. اما با همه ی اینا خیلی وقتا تهش ممکنه از چیزی که بدست آوردی یا حتی آدمی که شدی زیادم بدت نیاد: 

"همه رنج ها از آن می خیزد که چیزی خواهی و آن میسر نشود چون نخواهی، رنج نماند"[فیه ما فیه]

- "پدر و مادری داشت پر از آرزوهای کوچک ." [یکی مثل همه]



ما در این عالم

که خود کنج ملالی بیش نیست،

عالمی داریم در کنج ملال خویشتن 

[شهریار]

صدای بچه دبیرستانیا رو که از امتحان دارن برمیگردن از پنجره ی باز اتاق میشنوم، چقدر دلم برای اون زمانها تنگ شد برای زنگای ورزش، برای کلاسای it، دلم تنگ شد برای از حفظ پروین اعتصامی خوندن معلم ادبیات، برای پنجشنبه سالن گرفتن بچه ها، برای زمانی که سری داشتیم آسوده زیر بال خویشتن.

به فکر اینم که زمان میتونه بی رحم ترین ابزار خدا باشه برای انتقام از ما، فکر اینکه چرا همش از سختی های راه تغییر و ادامه دادن حرف میزنیم وقتی که س هم دقیقا به اندازه تغییر سخته با این تفاوت که ته س هیچی نیست. ما به زمانهای کوتاهی برای غرق شدن تو بی حرکتی نیاز داریم. بی حرکتی ای شبیه به کما: کوتاه کوتاه کوتاه.



قبول دارم هنوز حتی نفهمیده تفریحات آدما میتونه با هم فرق داشته باشه: 
        یکی ممکنه از رفتن به دل طبیعت هیجان زده بشه
        یکی با زندگی لای کتابای گوشه اتاقش
        یکی از سهیم بودن تو خوب شدن حال یه آدم
        یکی با گرفتن یه عکس از عمق چشم آدما
        یکی از تنهاییش لذت میبره حاضر نیست با هیچی عوضش کنه
        یکی با گوش دادن به یه موزیک از همه سر و صداهای دنیا خلاص میشه
        یکی همه دنیا شده یه لپ تاپ با if و else هایی که هنوز نوشته نشدن
ناراحت نشیم اگه تفریحاتمون ممکنه با بیشتر آدمای جامعه ای که توش زندگی میکنیم فرق داشته باشه کافیه فقط یه نگاهی به گروه های اکثریت جامعه ات بندازی اونوقت حساب کار دست میاد.

دیروز دم غروب با پسر عمو رفتیم از درخت همسایه شاتوت جمع کردیم تقریبا پر یه قابلمه شد. بعدم رفتم خونه اش یکم از تنهایی در اومد چون میشد فهمید این روزا چقدر کرخت و بی روح شده.

- دیدین تو یه برهه ی زمانی هی تلاش میکنی و هی نمیشه، حتی شده نزدیکشم میشی ولی بازم همه چی اون لحظه ی آخر خراب میشه انگار هیچوقت اون چیزی که میخوای نمیشه. اما با همه ی اینا خیلی وقتا تهش ممکنه از چیزی که بدست آوردی یا حتی آدمی که شدی زیادم بدت نیاد: 

"همه رنج ها از آن می خیزد که چیزی خواهی و آن میسر نشود چون نخواهی، رنج نماند"[فیه ما فیه]

- "پدر و مادری داشت پر از آرزوهای کوچک ." [یکی مثل همه]

 

 


واقعا حال عجیبیه خیلی حرف برای گفتن دارم ولی دلم نمیخواد چیزی بگم. میتونم بگم اوضاع بد نیست چون در واقع حالم هنوز کاملا مخاالف خوب بودن نیست. امروز کتابو برام آورد یه خیابون نزدیک خونه ما. دوتا بستنی گرفتم بیست دقیقه ای دیر کرد چون تو ترافیک بود منم تو این بیست دقیقه بستنی خودمو خوردم ماله اونم دادم یه زنه که گوشه خیابون نشسته بود چون داشت آب میشد. وقتیم رسید گفتم بستنیتو دادم به اون زنه! خیلی پیاده روی کردم وقتی هدست میذارم قابلیت اینو دارم فاصله بین دو شهرو طی کنم خیلی لذت بخشه دیدن این همه آدم و سعی کردن برای رسیدن به رد کابوس روی چهره هاشون.

- باید بگردیم تا آدمای خوبو پیدا کنیم، برعکس آدمای دم دستی
- وقتی کمترین نیاز را به حرف زدن داشتیم نوازنده ی ویولنی را دیوانه کردیم: حالا هر شب باوجود حس داشتن کارخانه ای از قرص ها در معده اش گوشه آسایشگاه آرام بر لبه ی تختی فی و رنگ پریده می نشیند و برای شیطان می نوازد!
- دنیایی پر شده از جهنمی ها: وحشی، متغیر و تنها
- "و چنان رفتی که گویی جدایی تو را شادمان می کرد ."
- عنم میگیره وقتی آدماییو میبینم که دو دستی به همه چیه زندگیشون چسبیدن.
- خودم تو زمان حال زندگی میکنم، دلم تو گذشته
- یعنی از همین جا میشه دنیا رو فتح کرد؟ فکر نکنم ولی بیا بگیم: عب نداره اگه اشتباه کردیم
- all we need, is one good shoot
- اولین سبک موسیقی که دوست داشتم پاپ بود بعد تبدیل شد به پاپ-راک و حالا راک از علاقه هام به حساب میاد. شنیدن این آهنگو از دست ندید:
 

باید بدونیم نتیجه همیشه یه آدم خوب و مهربون تر نیست وقتی میگیم خودت باش: حتی درباره ی خودمون .

این موسیقی عالی رو از دست ندید.

اثر رامین جوادی - موسیقی متن فصل هشتم سریال GOT

دریافت


خب کم کم به لحظات ملکوتی امتحانات نزدیک میشیم این ترم امتحانات ملویی در پیشه با اینکه کتاب کودک سالم و ایضا استادش شلوار خیس کن بنظر میاد و همچنین اختلالات با اون استاد نچسب و گوهش ولی فرصت بسیار و راه نیز . استاد بهمون نمره کامل روش تحقیق رو داد و خب منتظریم ببینیم استاد کی وقت داره درباره تحلیل داده ها بیشتر بهمون یاد بده ایضا spss. فلذا این درس برای امتحانا شوت می شود و تابستان ادامه ی کارای مقاله. حسرت من اینه که این ترم فناوری داشتیم درس به این شیرینی این استاده (که نمیدونم کی استادش کرده) خراب کرد تا این حد که به فلش میگفت فلاش :| . درس آمار هم جای جالبی بود چون خیلیا برا فرار از ریاضی اومدن تجربی و این رشته ولی حالا اینجام باهاشون کار داره در این حد که یکی از دخترا درسخون کلاس میگفت می خواد استاد خصوصی برای آمار بگیره :دی

دیگه چی بگم آها سه فصلش رو خوندم ولی برگشتم دوباره بخونمش و همون دوسه خطیم که درباره ی اشاره گر هست هم برام جالبه تا آخر تابستون باید اینو تموم کنم برای بعدشم برنامه هایی دارم ولی باید ببینم چطور پیش میرم. این مدتم باید حواسم باشه برای تابستانم یه کاری جور کنم که فعلا کار تو یه جایی برام هفتاد درصدی اوکی شده ببینم چی میشه.

- پشت هر تصمیمی یه صفر یه یک هست: یه آره یه نه، یه میخوام یه نمیخوام

- و رقصان میگذرم از آستانه ی اجبار .


به احترام همه ی اون لحظه هایی که دنیا برات نخ نما شد،

به احترام همه ی شروع هایی که یه قدم دیگه به آخر خط نزدیکترت کرد،

به احترام همه ی امکانهایی که تا ابد ازت سلب شد،
و به احترام تک نگاهی که تا مغز استخوانت نفوذ کرد.

بایــــــــــــــــــــــد ادامــــــــــــــــــــــــه داد

باید دنبال حال خوب بود
از نوع خاصش، از نوع خودت و بدونیم که "طبیعت معطل ما نمی مونه"



ما بزرگ نشدیم هر چه گذشت حقیرتر شدیم: یه موجود پست و خوار، غریبه با گذشت و تا خرخره پر شده از فکرها و ایدهای سودآور، موجودی اونقدر دوگانه که مراکز اهدای خونو همزمان با تلاشش برای دستیابی به سلاحایی با بیشترین بازده برای ریختن خون همون آدما میسازه.

بازی با ظاهرها: این حقیقته! ولی بهش فکر نکن اینطوری راحت تر میتونی با این کنار بیای که بقیه هرکاری میکنن تا نذارن به چیزی که میخوای برسی.


ما در این عالم

که خود کنج ملالی بیش نیست،

عالمی داریم در کنج ملال خویشتن 

[شهریار]

صدای بچه دبیرستانیا رو که از امتحان دارن برمیگردن از پنجره ی باز اتاق میشنوم، چقدر دلم برای اون زمانها تنگ شد برای زنگای ورزش، برای کلاسای it، دلم تنگ شد برای از حفظ پروین اعتصامی خوندن معلم ادبیات، برای پنجشنبه سالن گرفتن بچه ها، برای زمانی که سری آسوده داشتیم زیر بال خویشتن.

به فکر اینم که زمان میتونه بی رحم ترین ابزار خدا باشه برای انتقام از ما، فکر اینکه چرا همش از سختی های راه تغییر و ادامه دادن حرف میزنیم وقتی که س هم دقیقا به اندازه تغییر سخته با این تفاوت که ته س هیچی نیست. ما به زمانهای کوتاهی برای غرق شدن در بی حرکتی نیاز داریم. بی حرکتی ای شبیه به یک کما: کوتاه کوتاه کوتاه.



قبول دارم هنوز حتی نفهمیده تفریحات آدما میتونه با هم فرق داشته باشه: 
        یکی ممکنه از رفتن به دل طبیعت هیجان زده بشه
        یکی با زندگی لای کتابای گوشه اتاقش
        یکی از سهیم بودن تو خوب شدن حال یه آدم
        یکی با گرفتن یه عکس از عمق چشم آدما
        یکی از تنهاییش لذت میبره حاضر نیست با هیچی عوضش کنه
        یکی با گوش دادن به یه موزیک از همه سر و صداهای دنیا خلاص میشه
          یکی همه دنیا شده یه لپ تاپ با if و else هایی که هنوز نوشته نشدن
ناراحت نشیم اگه تفریحاتمون ممکنه با بیشتر آدمای جامعه ای که توش زندگی میکنیم فرق داشته باشه کافیه فقط یه نگاهی به گروه های اکثریت جامعه ات بندازی اونوقت حساب کار دست میاد.

واقعا حال عجیبیه خیلی حرف برای گفتن دارم ولی دلم نمیخواد چیزی بگم. میتونم بگم اوضاع بد نیست چون در واقع حالم هنوز کاملا مخاالف خوب بودن نیست. امروز کتابو برام آورد یه خیابون نزدیک خونه ما. دوتا بستنی گرفتم بیست دقیقه ای دیر کرد چون تو ترافیک بود منم تو این بیست دقیقه بستنی خودمو خوردم ماله اونم دادم یه زنه که گوشه خیابون نشسته بود چون داشت آب میشد. وقتیم رسید گفتم بستنیتو دادم به اون زنه! خیلی پیاده روی کردم وقتی هدست میذارم قابلیت اینو دارم فاصله بین دو شهرو طی کنم خیلی لذت بخشه دیدن این همه آدم و سعی کردن برای رسیدن به رد کابوس روی چهره هاشون.

- باید بگردیم تا آدمای خوبو پیدا کنیم، برعکس آدمای دم دستی
- وقتی کمترین نیاز را به حرف زدن داشتیم نوازنده ی ویولنی را دیوانه کردیم: حالا هر شب باوجود حس داشتن کارخانه ای از قرص ها در معده اش گوشه آسایشگاه آرام بر لبه ی تختی فی و رنگ پریده می نشیند و برای شیطان می نوازد!
- دنیایی پر شده از جهنمی ها: وحشی، متغیر و تنها
- "و چنان رفتی که گویی جدایی تو را شادمان می کرد ."
- عنم میگیره وقتی آدماییو میبینم که دو دستی به همه چیه زندگیشون چسبیدن.
- خودم تو زمان حال زندگی میکنم، دلم تو گذشته
- یعنی از همین جا میشه دنیا رو فتح کرد؟ فکر نکنم ولی بیا بگیم: عب نداره اگه اشتباه کردیم
- all we need, is one good shoot
- اولین سبک موسیقی که دوست داشتم پاپ بود بعد تبدیل شد به پاپ-راک و حالا راک از علاقه هام به حساب میاد. شنیدن این آهنگو از دست ندید:
 
 

خب کم کم به لحظات ملکوتی امتحانات نزدیک میشیم این ترم امتحانات ملویی در پیشه با اینکه کتاب کودک سالم و ایضا استادش شلوار خیس کن بنظر میاد و همچنین اختلالات با اون استاد نچسب و گوهش ولی فرصت بسیار و راه نیز . استاد بهمون نمره کامل روش تحقیق رو داد و خب منتظریم ببینیم استاد کی وقت داره درباره تحلیل داده ها بیشتر بهمون یاد بده ایضا spss. فلذا این درس برای امتحانا شوت می شود و تابستان ادامه ی کارای مقاله. حسرت من اینه که این ترم فناوری داشتیم درس به این شیرینی این استاده (که نمیدونم کی استادش کرده) خراب کرد تا این حد که به فلش میگفت فلاش :| . درس آمار هم جای جالبی بود چون خیلیا برا فرار از ریاضی اومدن تجربی و این رشته ولی حالا اینجام باهاشون کار داره در این حد که یکی از دخترا درسخون کلاس میگفت می خواد استاد خصوصی برای آمار بگیره :دی

دیگه چی بگم آها سه فصلش رو خوندم ولی برگشتم دوباره بخونمش و همون دوسه خطیم که درباره ی اشاره گر هست هم برام جالبه تا آخر تابستون باید اینو تموم کنم برای بعدشم برنامه هایی دارم ولی باید ببینم چطور پیش میرم. این مدتم باید حواسم باشه برای تابستانم یه کاری جور کنم که فعلا کار تو یه جایی برام هفتاد درصدی اوکی شده ببینم چی میشه.

- پشت هر تصمیمی یه صفر یه یک هست: یه آره یه نه، یه میخوام یه نمیخوام

- و رقصان میگذرم از آستانه ی اجبار .


به احترام همه ی اون لحظه هایی که دنیا برات نخ نما شد،

به احترام همه ی شروع هایی که یه قدم دیگه به آخر خط نزدیکترت کرد،

به احترام همه ی امکانهایی که تا ابد ازت سلب شد،
و به احترام تک نگاهی که تا مغز استخوانت نفوذ کرد.

بایــــــــــــــــــــــد ادامــــــــــــــــــــــــه داد

باید دنبال حال خوب بود
از نوع خاصش، از نوع خودت و بدونیم که "طبیعت معطل ما نمی مونه"



کمی از به دنیا آمدنمان گذشته .

دیگر آنقدرها با خود ناگفته داریم که شروع کنیم به دنبال زندگی گشتن به خیال خود هر ثانیه و هر لحظه ای که می گذرد یک قدم دیگر به یافتنش نزدیک تر می شویم و اینکه گهگاه آن روی خوشش را هم به ما نشان میدهد بر پای این خیال دروغین تصدیق میزند. رو به زندگی و پشت به دنیا زمان دارد برای ما می گذرد و ما هنوز هم محتاجیم به زمان که ببینیم چیزی که هر روز و هر لحظه به آن نزدیک میشدیم مرگ بود، نه زندگی.

آن لحظه است که با خود می گویی: در کدامین تصادف خواهم مُرد؟ در کدامین قضاوت، در کدامین همرنگی؟ در کدامین لحظه ی نتوانستن؟ در کدام تاریخ همزمانی با انعقاد چشمهایت و بر روی کدامین سطح سیمانی بی روح زمین باید مُرد؟ میدانم: در یکی از آن شب های شومِ پر مسئله، در لا به لای عمیق ترین زخمهای قلبت، بعد از غروب خورشیدی ناتوان .


قبول دارم هنوز حتی نفهمیده تفریحات آدما میتونه با هم فرق داشته باشه: 
        یکی ممکنه از رفتن به دل طبیعت هیجان زده بشه
        یکی با زندگی لای کتابای گوشه اتاقش
        یکی از سهیم بودن تو خوب شدن حال یه آدم
        یکی با گرفتن یه عکس از عمق چشم آدما
        یکی از تنهاییش لذت میبره حاضر نیست با هیچی عوضش کنه
        یکی با گوش دادن به یه موزیک از همه سر و صداهای دنیا خلاص میشه
          
ناراحت نشیم اگه تفریحاتمون ممکنه با بیشتر آدمای جامعه ای که توش زندگی میکنیم فرق داشته باشه کافیه فقط یه نگاهی به گروه های اکثریت جامعه ات بندازی اونوقت حساب کار دست میاد.

باید یه سر و سامانی داد به زندگی تا اینکه حداقل بفهمی چی رو بیشتر میخوای، چی اولویتته. باید تصمیمام رو بنویسم اینطوری میشه نقشه راه رو دید. باید تابستانم مثل ٢-٣ هفته ی عید (حتی بهتر) بتونم چیزای که تو فکرم هستو عملی کنم: همیشه یه راهی هست برای خلاصی از دست اینی که هستی!

باید یه سر و سامانی داد به زندگی تا اینکه حداقل بفهمی چی رو بیشتر میخوای، چی اولویتته. باید تصمیمام رو بنویسم اینطوری میشه نقشه راه رو دید. باید تابستانم مثل ٢-٣ هفته ی عید (حتی بهتر) بتونم چیزای که تو فکرم هستو عملی کنم: همیشه یه راهی هست برای خلاصی از دست اینی که هستی!

1 تیر/2 بامداد: له ساعت ۶ هر چشته قهوه ای (!) هاتیاد و ور دسم خواردم تا مثلا الان نخفم ولی الان توام بگرم یه ساعت بخفم بعد بنیشم جور آیم یه مرویج له بان برونر گوارش بکتم.


چقدر براساس قضاوتها زندگی کردم، تصمیم گرفتم، این همه بیراهه : شاید خیلی وقت بود که موقع تغییر رسیده بود، نادیده اش نگرفتم و از وقتی اینو فهمیدم سعی کردم روش کار کنم الان دیگه دوسالی شده هنوز کامل اتفاق نیفتاده اما پیشرفتهای داشتم با اینکه خیلی سخت بوده اما هنوزم میخوام کاملش کنم.


چند روز پیش که ساعت هشت امتحان چندتا از برونرها رو داشتیم استاد دیر رسید و  مراقبها خودشون شروع کردن به پخش کردن برگه ها ما هم شروع کردیم به پر کردن مشخصات: نام، شماره دانشجویی و . و من طبق معمول اول رفتم سراغ سوالهای تستی: بهترین زمان برای آموزش به مادر باردار ." در حین شوک بودن از دیدن این سوال متوجه صدای بچه ها شدم که کم کم داشت بلند میشد که آی این چه سوالایی و فلان. مراقبها به اشتباه برگه های امتحانی مادر و نوزاد رو پخش کرده بودن. آقا سریع شروع کردن به جمع کردن برگه ها در این بین جالب بود یکی از بچه های کلاسمون با دقت وافری مشغول جواب دادن به سوالات بود و وقتی مراقب برگه اش رو گرفت با تعجب به اطراف نگاه می کرد!


خانم نرگس آبیار دهن ما رو سرویس کردی با این طرز فیلمبرداری کردنت. دیروز رفتم فیلم "شبی که ماه کامل شد" رو دیدم از نقطه ضعفهای قویش کارگرادنی بود و به راحتی یه فیلم خوبو تبدیل کرده بود به یه فیلم متوسط با صدابرداریای مزخرف، صداهای اضافی ای که بعضی موقع ها اصلا نمیذاشت بفهمیم بازیگرها دارن چی میگن. درسته فیلم سختی بوده ولی "متری شش و نیم" فیلم بهتری بود.

 

+ ولی قشنگش اینه که وقتی ازت پرسید: دوسم داری یا عاشقمی؟

تو جواب بدی: "دوست داشتن یا عشق، دوست دارمت با عشق!"

 

خانم نرگس آبیار دهن ما رو سرویس کردی با این طرز فیلمبرداری کردنت. دیروز رفتم فیلم "شبی که ماه کامل شد" رو دیدم از نقطه ضعفهای قویش کارگرادنی بود و به راحتی یه فیلم خوبو تبدیل کرده بود به یه فیلم متوسط با صدابرداریای مزخرف، صداهای اضافی ای که بعضی موقع ها اصلا نمیذاشت بفهمیم بازیگرها دارن چی میگن. درسته فیلم سختی بوده ولی "متری شش و نیم" فیلم بهتری بود.

 

+ ولی قشنگش اینه که وقتی ازت پرسید: دوسم داری یا عاشقمی؟

تو جواب بدی: "دوست داشتن یا عشق، دوست دارمت با عشق!"



:|

جلوی چشمانم سیاه می شود و عینیتی می دهد به همه تصویرهای تاریکی که چشمانم از پس رنگها به من هدیه داده است مانند نفسی عمیق در طبیعتی دل انگیز که تنها تو را به سرفه خواهد انداخت: هوایی که مسموم شده است از غصه های ادامه دار، از دیدار های حساب شده، از منفعت ها .
می خواهم به تاریخ ها نگاه نکنم به اینکه چند سالم است یا چند سال گذشته است و دیگر وقتی به ریل های آهنی مستاصل از فرط پیموده شدن ملولانه خیره شده ام فاصله ام را از کرانه ی امید تخمین نخواهم زد. دلم می خواهد به چشمانت خیره شوم و به این فکر کنم که کاش می شد به تمام فکرها سنجاقش کرد شاید آن موقع چای این واحدهای نیمه مرده هم طعم همان چای خانه ی مادر بزرگها را بدهد، اصلا شاید آن موقع توانستی خودت را با چشمان من ببینی حتی جهان را.



چند روز پیش که ساعت هشت امتحان چندتا از برونرها رو داشتیم استاد دیر رسید و  مراقبها خودشون شروع کردن به پخش کردن برگه ها ما هم شروع کردیم به پر کردن مشخصات: نام، شماره دانشجویی و . و من طبق معمول اول رفتم سراغ سوالهای تستی: بهترین زمان برای آموزش به مادر باردار ." در حین شوک بودن از دیدن این سوال متوجه صدای بچه ها شدم که کم کم داشت بلند میشد که آی این چه سوالایی و فلان. مراقبها به اشتباه برگه های امتحانی مادر و نوزاد رو پخش کرده بودن. آقا سریع شروع کردن به جمع کردن برگه ها در این بین جالب بود یکی از بچه های کلاسمون با دقت وافری مشغول جواب دادن به سوالات بود و وقتی مراقب برگه اش رو گرفت با تعجب به اطراف نگاه می کرد!

پ.ن (8 تیر): امتحانات این ترم واقعا سخت بوده کلا قبل امتحان به هم یادآوری میکنیم که آفتابه و اینا همرات هست یا نه. به اساتید گرامی هم باید گفت: مگه جنگه :| درس کودک سالم هفده نفر از بچه ها افتادن. خلاصه اینکه فقط تموم بشه.


باید یه سر و سامانی داد به زندگی تا اینکه حداقل بفهمی چی رو بیشتر میخوای، چی اولویتته. باید تصمیمام رو بنویسم اینطوری میشه نقشه راه رو دید. باید تابستانم مثل ٢-٣ هفته ی عید (حتی بهتر) بتونم چیزای که تو فکرم هستو عملی کنم: همیشه یه راهی هست برای خلاصی از دست اینی که هستی!

1 تیر/2 بامداد: له ساعت ۶ هر چشته قهوه ای (!) هاتیاد و ور دسم خواردم تا مثلا الان نخفم ولی الان توام بگرم یه ساعت بخفم بعد بنیشم جور آیم یه مرویکیج له بان برونر گوارش بکتم.

بعد از اینکه به مدت چند روز در فضای مجازی دهانمان را سرویس کردند با تبریکات لوس و مسخره بد نیست دو کلمه هم حرف حساب بخوانیم.

صفحه‌ی اینستاگرام" Caricators " با انتشار تصویری نوشته است: در ده سال اخیر به ظاهر ن بیش از تفکراتشان توجه شده. زن اگر براستی می‌خواهد شان انسانی خود را داشته باشد وظیفه دارد از اینکه خود را برای مردان چون بت یا لعبتی بیاراید، فاصله بگیرد.


آقا بیاید بگید تا حالا چه چیزایی رو با هم ترکیب کردید و خوردید.

من خودم چندتا دارم :| . مثلا من پفکو با ماست دوست دارم یا خیارو با املت میخورم. ولی ته این ترکیبا رو رفیقم گفت یعنی واقعا پشمهایم آخه چطور میشه سالاد الویه رو با چای شیرین خورد؟ O_O


یهو دلم تنگ شد از اینکه خیلی وقته دیگه با خدا حرف نزدم. این مدت میدونی بجاش چیکار میکردم: با خودم حرف میزدم. آره اصلا مگه همه ی این حرف زدنا فرقیم ایجاد میکنه که حالا مهم باشه با کی حرف میزدم تهش مگه همیشه یه اتفاق نمیفته ما سخت کار کردیم و موفق شدیم ولی وقتی میایم عقب که ببینیم تو این دنیا کجا وایستادیم میفهمیم هنوز سر جای اولمونیم! همش یه سرگرمیه، برای اینکه اون بالا همیشه جشن ها پابرجا باشه. شاید اصن این دلتنگیه هم بیخودی باشه و کار درست همین حرف زدن با خودته چون خدایی هست درونِت!


حقیقت این است که هیچ جا هیچ دلیلی برای شـــادی وجود ندارد چــــون تو آن پیرمرد دست فروشی که زیر دست و پای عابران مُـــــرد را دیـــــدی وقتی که تــــو تنهـا یک عــابر بودی، همین!


دلم تنگ شدم از اینکه خیلی وقته دیگه با خدا حرف نزدم. این مدت میدونی بجاش چیکار میکردم: با خودم حرف میزدم. آره اصلا مگه همه ی این حرف زدنا فرقیم ایجاد میکنه که حالا مهم باشه با کی حرف میزدم تهش مگه همیشه یه اتفاق نمیفته ما سخت کار کردیم و موفق شدیم ولی وقتی میایم عقب که ببینیم تو این دنیا کجا وایستادیم میفهمیم هنوز سر جای اولمونیم! همش یه سرگرمیه، برای اینکه اون بالا همیشه جشن ها پابرجا باشه. شاید اصن این دلتنگیه هم بیخودی باشه و کار درست همین حرف زدن با خودته چون خدایی هست درونِت!


سخت است احساس یک بازنده را داشته باشی ولی بخواهی ادامه بدهی!

سخت است که .

ادامه اش نمی دهم الان باید چشمهایم را ببندم و به صداها توجه کنم و تصویری را ببینم که در آن که همه چیز را پشت سرم جا گذاشته ام و رفته ام واقعا بعضی وقتها فقط دلت همین را میخواهد: ترک بازی گرم بشریت و رفتن به جایی که لازم نباشد خودت را متقاعد کنی آدم خوبی هستی و دیگر لازم نباشد که بفهمی بین انتخاب های انتخاب شده تو سمت کدام چیز هستی.

راستش بعضی وقت ها خیلی شبیه تو میشوم اینگونه که دیگر برایم مهم نیست چه اتفاقی قرار است بیفتد چون حال ما همیشه خوب می ماند و کاش این امکان را داشتم که میتوانستم قسمتی از خودم را نابود کنم که همیشه شبیه تو باشم.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها